جدول جو
جدول جو

معنی بی تعهد - جستجوی لغت در جدول جو

بی تعهد
غير ملتزمٍ
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به عربی
بی تعهد
Noncommittal, Uncommitted
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی تعهد
non engagé
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی تعهد
غیر وابستہ , غیر متعہد
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به اردو
بی تعهد
nicht verpflichtet, unengagiert
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی تعهد
не зобов'язаний , невідданий
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بی تعهد
niezobowiązany
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به لهستانی
بی تعهد
不承诺的 , 不忠诚的
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به چینی
بی تعهد
não comprometido
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بی تعهد
non impegnato
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بی تعهد
no comprometido
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بی تعهد
অবিবাহিত , অবিশ্বাসী
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به بنگالی
بی تعهد
niet verplicht, ongecommitteerd
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به هلندی
بی تعهد
asiyejumuika, asiye na jukumu
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بی تعهد
belirsiz, bağlı olmayan
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بی تعهد
비헌신적인
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به کره ای
بی تعهد
необязательный , не преданный
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به روسی
بی تعهد
לא מחויב
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به عبری
بی تعهد
अवचनात्मक , गैर जिम्मेदार
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به هندی
بی تعهد
tidak terikat, tidak berkomitmen
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بی تعهد
ไม่ผูกมัด , ไม่ผูกมัด
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به تایلندی
بی تعهد
無責任な
تصویری از بی تعهد
تصویر بی تعهد
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَدد)
مرکّب از: بی + عد، بی عدد. بی شمار. بی حساب. بی حد. (ناظم الاطباء)، بیشماره:
این هنری خواجۀ جلیل چو دریاست
با هنر بی شمار و گوهربی عد.
منوچهری.
بیطلب تو این طلبمان داده ای
بی شمار و عد عطا بنهاده ای.
مولوی.
و ضیاع بی شمار و بی عد بر آن وقف. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142)، و رجوع به عد شود، بسیار. (ناظم الاطباء)، رجوع به غایت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
مرکّب از: بی + عدد، بی عدّ. بی شمار. بی حساب. بی حد. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) : و اندر بیابان ایشان بربریانند بسیار بی عدد. (حدود العالم). واندرین ناحیت آبهای بسیار است و بی عدد و توانگرترین ترکانند. (حدود العالم).
گر او بی عدد سالیان بشمرد
بدشمن رسدتخت چون بگذرد.
فردوسی.
این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عدد
و آن کند عهده بملکی بی کران و بی شمار.
منوچهری.
نوروز روز خرمی بی عدد بود
روز طواف ساقی خورشید خد بود.
منوچهری.
بدین صفات جهانی بزرگ دیدم وخوب
درین جهان دگر بی عدد صغار و کبار.
ناصرخسرو.
اگرچه بی عدد اشیا همی بینی درین عالم
ز خاک و بادو آب و آتش از کانی و از دریا.
ناصرخسرو.
وین هر چهار خواهر زاینده
با بچگان بی عدد و بی مر.
ناصرخسرو.
در همی نظم کنم لاجرم
بی عدد و مر به اشعار خویش.
ناصرخسرو.
هم از انواع اوانی بی عدد
کآنچنان در بزم شاهنشه سزد.
مولوی.
رجوع به عدد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
مرکّب از: بی + وعده، که مدت معلوم نباشد. غیرمؤجل. مقابل مؤجل. (از یادداشت مؤلف) ، ناخوانده. (یادداشت مؤلف)، که بی دعوت و سرزده به جایی رود. و رجوع به وعده شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
مرکّب از: بی + شاهد، بدون گواه. (ناظم الاطباء)، رجوع به شاهد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی عد
تصویر بی عد
بیشمار، بیحساب، بی حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد عهد
تصویر بد عهد
سست پیمان پیمان شکن پیمان شکن بد پیمان، نمک بحرام
فرهنگ لغت هوشیار
آزاد، آزاده، وارسته، بی قیدوبند، بی وابستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی